من گمشده ام در میان شما ، درمیان قلب های نفرت انگیز گرم، درمیان خودکشی های چندساعته، درمیان استکان های نشسته و عرق کرده. گمشده ام که بسازم خرابی هارا،که طلوع کنم تاریکی های مغزهارا که بنویسم نگفته های عمیق مرداب را. لجن زار ذهنم را رز خواهم کاشت یا شاید شیپوری که باور شوم که باور کنم ناامیدی عرق هارا.
خودت را بکش تا بسازی خدارا تا باور کنی ناخدارا. راهی نیست باید پنهان عریان شوی در دست های خودت ،غرق کنی را.پایان بده به چشم هایت ،کور شو که ببینی هرانچه امیدت می دهد. دست بکش پستی و بلندی هایت را که فریاد می زنند بکش و بمیران خودت را.
ناشنوا باش که راحت زنده شوی و تو باور کن این نوشته هارا.
درباره این سایت